زنجاب

لغت نامه دهخدا

زنجاب. [زِ / زَ ] ( اِ ) بمعنی سنجاب که جانوری است و از پوست آن پوستین کنند و همان پوست را هم سنجاب گویند. ( آنندراج ). سنجاب. ( ناظم الاطباء ). رجوع به سنجاب شود.
زنجاب. [ ] ( ص مرکب ) ( اصطلاح بنایان ) اشباع شده به آب. آجری زنجاب : زنجاب شدن آجر؛ آب بسیار خوردن آجر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
زنجاب. [ زُ / زِ ] ( اِ مرکب ) زُنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده. رجوع به زنج شود. || ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخمهای جلدی ملتهب . ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ معین

(زُ یا زِ ) (اِمر. ) = زنج آب : ۱ - زنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده . ۲ - ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخم های جلدی ملتهب .

فرهنگ عمید

۱. زنج درخت که سفت نشده باشد.
۲. هر مایعی که شبیه لعاب زنج و چسبناک باشد.
۳. (پزشکی ) ترشح بعضی از زخم های پوستی.

فرهنگ فارسی

زنج درخت که سفت نشده باشد، هرمایع شبیه لعاب زنج
۱ - زنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده. ۲ - ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخمهای جلدی ملتهب .

ویکی واژه

زنج آب:
زنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده.
ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخم‌های جلدی ملتهب.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه استخاره کن استخاره کن فال احساس فال احساس فال شمع فال شمع