رنگ بریدن. [ رَ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) معمول رنگریزان است که چون رنگ بر مقصود سیر شود به اشیای ترش آن را بشویند تا نیمرنگ گردد، گویند رنگش را بریدیم. ( از آنندراج ). برهم خوردن و زائل شدن رنگ مثلاً اگر صباغان قلیا یعنی شخار زیاد بر وزن مقرر داخل رنگ سازند رنگ ضایع می شود. ( بهار عجم ) : چه حرف پیش برم پیش تندی خویش که رنگ و سمع بریده ست تیغ ابرویش.عبداللطیف خان ( از بهار عجم ).تا تیغ بدست یار دیده ست رنگ از رخ خون من بریده ست.خالص ( از بهار عجم ).نی همین از تیغ رگهای شهیدان می برد رنگ خون را هم ترشرویی جانان می برد.اشرف ( از آنندراج ).
فرهنگ فارسی
معمول رنگریزان است که چون رنگ بر مقصود سیر شود باشیای ترش آنرا بشویند تا نیمرنگ گردد گوید رنگش را بریدیم