خوی گیر

لغت نامه دهخدا

خوی گیر. ( نف مرکب ) عادت گیرنده :
کجا چون طبع مردم خوی گیر است
ز هرکس آدمی عادت پذیر است.عطار.|| الفت گیرنده. ( یادداشت مؤلف ). مصاحب. همدم. هم نشین. انیس. ( ناظم الاطباء ).
خوی گیر. [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] ( نف مرکب ) عرق گیر. گیرنده عرق. خوی چین. || ( اِ مرکب ) جامه ای که بزیر زین اسب پوشند تاخوی بخود کشد. لبد. قتب. لِکاف. اِکاف. وِکاف. قُرطان. مرشحه. مرشح. ترلیک. نمدزین. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

عرق گیر گیرنده عرق
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال قهوه فال قهوه فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال نوستراداموس فال نوستراداموس