خورشیدفش. [ خوَرْ / خُرْ ف َ ] ( ص مرکب ) آفتاب مانند. خورشیدگون. بکردار آفتاب. خورشیدسان. کنایه از زیبا. خوبروی. صاحب جمال و کمال : کنیزک بفرمای تا پنج شش بیارند با زیب و خورشیدفش.فردوسی.بدو گفت کاین شاه خورشیدفش که ایدر بیامد چنین کینه کش.فردوسی.چو شد سال آن نامور بر دوشش دلاور گوی گشت خورشیدفش.فردوسی.نشست از بر باره دست کش بیامد بر شاه خورشیدفش.فردوسی.