خبر گرفتن

لغت نامه دهخدا

خبرگرفتن. [ خ َ ب َ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از استفسار احوال کردن باشد. ( از آنندراج ). پرسیدن ازوقعه یا حالتی. ( یادداشت بخط مؤلف ) : از حال زندانیان همه وقت خبر گیرد. ( مجالس سعدی ص 25 ).
خبرم نگیرد و چون پی عرض لب گشایم
ز سؤال پیش گوید چو تو بیخبر ندارم.درویش واله هروی ( از آنندراج ).وحشت زدگی بین که بریدند سرم را
جانان نتوانست گرفتن خبرم را.وحید ( از آنندراج ).ز بی دردی بدرد ما نپردازند غمخواران
همی آیینه می گیرد خبرگاه از نفس ما را.صائب ( از آنندراج ).هر که در سایه آن سرو روان جا گیرد
می تواند خبر از عالم بالا گیرد.مخلص ( از آنندراج ).صاحب آنندراج گوید: به اصطلاح لوطیان و شوخ طبعان ایران به معنی فعل بد کردن ، که عبارت از زنا و لواطت است می آید، لیکن با صله «از» رفع این قباحت میشود.

فرهنگ فارسی

کنایه از استفسار احوال کردن باشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم