تکاندن

لغت نامه دهخدا

تکاندن. [ ت َ دَ ] ( مص ) تکان دادن. تکانیدن :
آمدی لب بام قالیچه تکاندی
قالیچه گرد نداشت خودت نماندی.( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

(تَ دَ )(مص م . )حرکت دادن ، جنباندن .

فرهنگ عمید

۱. حرکت دادن چیزی در جای خود، مانندِ جنباندن درخت، تکان دادن، جنباندن.
۲. به حرکت درآوردن چیزی به طور ناگهانی.

فرهنگ فارسی

جنباندن، حرکت دادن چیزی درجای خودمانندجنباندن، کسی که چیزی راتکان بدهد، جنباننده، تکان داده شده
( مصدر ) ۱ - حرکت دادن تکان دادن جنباندن . ۲ - حرکت دادن و افشاندن محتویات چیزی بر زمین .

ویکی واژه

scrollare
حرکت دادن، جنباندن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم