تنگ عیشی

لغت نامه دهخدا

تنگ عیشی. [ ت َ ع َ / ع ِ ] ( حامص مرکب ) افلاس و بی چیزی.تنگدستی. تهیدستی. دست تنگی. عسرت معاش :
ز تنگ عیشی بی تاب و توش گشته چو مور
ز ناتوانی بی دست و پای مانده چو مار.مختاری.به تنگ عیشی من غنچه خنده ها دارد
کنم صبوح به ته جرعه ای که ماند از دوش.دانش ( از آنندراج ).برای چیست دگر تنگ عیشی مرغان
که غنچه کرده چو گلبن فراخ دامانی ؟سلیم ( ایضاً ).رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ فارسی

افلاس و بی چیزی . تنگدستی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم