مزد جان

لغت نامه دهخدا

مزدجان. [ م َ دَ ] ( اِخ ) دهی است از طسوج لنجرود قم. ( تاریخ قم ص 113 ). آن را مردی از عجم بناکرده است و بنده ای را از بندگان خود نام او مزده برعمارت و بنای آن موکل گردانیده پس مزده دیه و شهر مزدجان را بنا کرد و به نام خود بازخواند و بدین دیه جوئی که از وادی برگرفت و آب بدان روانه کرد و آن جوی را به نام خوجه اش به نام کرد و نام خواجه او... بنده خود را گفت که چه کردی مزده گفت که شهر را به نام خود بنا کردم و جوی را به نام تو و هیچ چیزی را بقا و حیات نیست الا به آب چنانچ حق سبحانه و تعالی میفرماید که «و جعلنا من الماء کل شی ةحی ة» خواجه مزده برمزده خشم گرفت و گفت توآنچ مشهور است و معروف به نام خود بنا کرده ای که آن مدینه و دیه است و جوی آب که بغیر از خواص کسی آن را نمی شناسد و نمی داند به نام من باز خوانده ای و مزده را بدین سبب بکشت و نام مزده مملوک بر مزدجان افتاد و بدو باز میخوانند و در کتاب سیر ملوک عجم آورده اند که باروی شهر قم و مزدجان بهرام جور ( گور ) بنا کرده است. ( تاریخ قم ص 62 ) : و قم و رستاقهای آن را بنا نهاد به مزدجان بارو کشید. ( تاریخ قم ص 23 ). و همچنین بر ظاهر کمیدان فراپیش صحاری مزدجان و غیر آن باروی حصین محکم بکشیدند. ( تاریخ قم ص 35 ).

فرهنگ فارسی

دهی در لنجرود قم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال اوراکل فال اوراکل