لغت نامه دهخدا
رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام
شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن.منوچهری.دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم
او بازآرمیده و پر شرم و کشخرام.سوزنی.در صدف دریا کشان بزم صبوحی
جام چو کشتی کش خرام برآمد.خاقانی.از این کشخرامی ، لطیف اندامی ، ماهرویی ، سلسله مویی. ( سندبادنامه ). کنیزکی را دید باجمال ، زیبادلال ، عنبرموی ، خورشیددیدار، کبک رفتار، کش خرام. ( سندبادنامه ). از این سروبالایی ، کشخرامی ، زیبارویی. ( سندبادنامه ).
دخت خوارزمشاه نازپری
کش خرامی بسان کبک دری.نظامی.