لغت نامه دهخدا
بدو گفت کسری ز کرده چه به
چه ناکرده از شاه و از مرد که.فردوسی.وگر بازگردم از این رزمگاه
شوم رزم ناکرده نزدیک شاه.فردوسی.ناکرده را کرده مشمار. ( خواجه عبداﷲ انصاری ). کار ناکرده را مزد نباید. ( کلیله و دمنه ).
خدمت ناکرده را مزد طمع داشت نه
آنچه نکرده ست کس قاعده نتوان نهاد.اخسیکتی.کار ناکرده بکرده مشمارید. ( از تاریخ گزیده ).
جان صرف بتان کرده و اندیشه نکرده
از کرده و ناکرده پشیمانی بسیار.مشفقی تاجیکستانی.- شوی ناکرده ؛ بکر. عروس ناشده :
شوی ناکرده چو حوران جنان باش
نه چنان پیرزنان و کهنان باش.منوچهری. || ناخواسته :
هرچه ناکرده عزم تو قضا فسخ شمرد
هرچه ناپخته ٔحزم تو قدر خام گرفت.انوری.- خدای ناکرده .
|| نبرده. تحصیل نکرده. بدست نیاورده.
- امثال :
سودناکرده در جهان بسیار.