مکید. [ م َ ] ( ع مص ) بد سگالیدن. مکیدة. ( منتهی الارب ). کید. مکیدة. ( ناظم الاطباء ) : چونکه عاجز شد ز صد گونه مکید چون زنان او چادری بر سر کشید.مولوی ( مثنوی چ نیکلسن ج 6 ص 3824 ).نیست باطل هرچه یزدان آفرید از غضب وز حلم و از نصح و مکید.مولوی.و رجوع به مکیدة شود. مکید. [ م ُ ] ( ع ص ) کیدکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) : چونکه یوسف سوی او می ننگرید خانه را پر نقش خود کرد آن مکید.مولوی.
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) حیله کردن دستان ساختن . ۲ - ( اسم ) حیله گری چاره گری : [ شیر را آزمودم و اندازه زور و قوت او معلوم کرد و رای و مکیدت او بدانست و در هر یک خللی تمام و ضعفی شایع دیدم . ] ( کلیله . مصحح مینوی .۸۹ ) جمع : مکاید کید کننده .