مسم

لغت نامه دهخدا

مسم. [ م ُ س ِم م ]( ع ص ) دارای باد گرم. ذی سموم. ( از اقرب الموارد ).
- یوم مسم ؛ یوم سام. روز باد گرم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ذوسموم.
مسم. [ م ِ س َم م ] ( ع ص ) آن که بخورد هر چیز را که بر آن قادر شود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
مسم. [ م َ س َم م ]( ع اِ ) موضع نفوذ. ج ، مَسام . جج ، مَسامات. ( ناظم الاطباء ). ثقبه و منفذ پوست بدن. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

موضع نفوذ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال انبیا فال انبیا فال انگلیسی فال انگلیسی فال امروز فال امروز