محالات

لغت نامه دهخدا

محالات. [م ُ ] ( ع ص ، اِ ) چیزهای محال ، و امکان ناپذیر. ( ناظم الاطباء ). ج ِ محال. امر نابودی که بودن آن ممکن نباشد. ( آنندراج ). || سخنان بیهوده و باطل و بی سروبن. یاوه :
مترس از محالات و دشنام دشمن
که پرژاژ باشد همیشه تغارش.ناصرخسرو.
محالاة. [ م ُ ] ( ع مص ) خوش طبعی کردن با کسی.( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). خوش طبعی کردن با کسی و بطور مهربانی با او رفتار کردن. ( از ناظم الاطباء ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم