لغت نامه دهخدا
من به یمگان در نهانم علم من پیداچنانک
فعل نفس رستنی پیداست اندر بیخ و حب.ناصرخسرو.مگرت وقت رفتن است چنانک
پیش ازین گفت آن بشیر و نذیر.ناصرخسرو.ز دانا نیست پنهان جان چنانک از چشم بینایی
زنادانست پنهان جان چنانک از گوش کر الحان.ناصرخسرو.رجوع به چنان و چنانکه و چونان و چونانکه شود.