وشام

لغت نامه دهخدا

وشام. [ وِ ] ( ع اِ ) وُشوم.ج ِ وَشْم. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). به معنی نقش و نگار که بر اندام سوزن آژده و نیله بر آن پاشیده سازند. ( آنندراج ). رجوع به وشم شود.

فرهنگ فارسی

جمع وشم بمعنی نقش و نگار که بر اندام سوزن آژده و نیله بر آن پاشیده سازند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال مکعب فال مکعب فال ورق فال ورق