هم نشستی

لغت نامه دهخدا

هم نشستی. [ هََ ن ِ ش َ ] ( حامص مرکب ) همنشینی :
سرم چون ز می تاب مستی گرفت
سخن با سخا همنشستی گرفت.نظامی.نسازد باهمالان هم نشستی
کند چون موبدان آتش پرستی.نظامی.ز خود برگشتن است ایزدپرستی
نداردروز با شب همنشستی.نظامی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم