کوک کردن. [ کو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) به معنی موافق ساختن است اعم از ساز و آواز و غیره. ( برهان ). موافق کردن ساز و موافق کردن آواز. ( آنندراج ) ( غیاث ). هماهنگ کردن و موافق ساختن سازها و آوازها. ( ناظم الاطباء ). آهنگ دادن سازها. میزان کردن آلات موسیقی. ( از فرهنگ فارسی معین ). ساز کردن اوتار رود جامگان. راست کردن مغنی تار ساز را تا بنوازد. ساز کردن چنانکه آلتی از آلات موسیقی را. بِظّ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || راه انداختن ساعت و پیچ دادن فنر آن. ( ناظم الاطباء ). منظم کردن حرکات دستگاه ساعت به وسیله ٔپیچاندن فنر مخصوص. ( فرهنگ فارسی معین ). جمع کردن فنر وسایل کوکی بوسیله کلید برای کار کردن آن. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ). پیچاندن دسته ساعت یا گرامافون و امثال آن تا فنر آن به حد کفایت بپیچد. پیچاندن کلید ماشین فنرداری به حد لزوم ، چون : ساعت و گرامافون. پیچانیدن کلید ساعت و امثال آن تا فنر گرد شود و گاه باز شدن ، ساعت و مثل او به کار افتد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || مطابق کردن آسمان سنج یعنی ساعت را با ساعت دیگر نیز کوک کردن گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || بخیه دو را دور زدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کوک زدن. رجوع به کوک زدن شود. || بانگ زدن ( در زبان هروی مستعمل بود ). ( از فرهنگ فارسی معین ) : وی می گفتی که به خیابان هری کوک کنم یعنی بانگ زنم... ( نفحات الانس جامی از فرهنگ فارسی معین ). || در تداول عامه ، متغیر ساختن. عصبانی کردن. ( از فرهنگ فارسی معین ). به خشم داشتن. به خشم آوردن. به عمد کسی را به خشم آوردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). عصبانی و خشمگین کردن کسی را. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ). || در تداول عامه ، تحریک کردن. وادار کردن به عملی : او را کوک کردند برود کشتی بگیرد. ( از فرهنگ فارسی معین ). || بر سر حرف و صحبت آوردن شخص ساکت. ( ناظم الاطباء ). در تداول عامه ، بر سر حرف آوردن. ( از فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ معین
(کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - هماهنگ کردن سازها و آوازها. ۲ - (عا. ) تحریک کردن ، برانگیختن .
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - آهنگ دادن ساز ها میزان کردن آلات موسیقی . ۲ - منظم کردن حرکات دستگاه ساعت بوسیل. پیچاندن فنر مخصوص . ۳ - بانگ زدن ( در زبان هروی مستعمل بود ) : وی میگفتی که بخیابان هری کوک کنم یعنی بانگ زنم ... . ۴ - متغیر ساختن عصبانی کردن . ۵ - تحریک کردن وادار کردن بعملی : او را کوک کردند برود کشتی بگیرد . ۶ - بر سر حرف آوردن .
فرهنگستان زبان و ادب
{tuning , tune} [موسیقی] تنظیم زیروبمی یک ساز
ویکی واژه
caricare هماهنگ کردن سازها و آوازها. تحریک کردن، برانگیختن.