لغت نامه دهخدا
آن گرد نکونام که اندر دره ٔرام
با پیل همان کرد که با کرگ ز خواری.فرخی.انوشه کسی کو نکونام مرد
چو ایدر تنش ماند نیکی ببرد.اسدی.کسی کو نکونام میرد همی
ز مرگش تأسف خورد عالمی.اسدی.زنده جاوید ماند هرکه نکونام زیست
کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را.سعدی.چه دیدی در این کشور از خوب و زشت
بگو ای نکونام نیکوسرشت.سعدی.نکونام را جاه و تشریف و مال
بیفزود و بدگوی را گوشمال.سعدی.نمرد آن کسی کز جهان نام برد
که مرد نکونام هرگز نمرد.امیرخسرو. || آمرزیده. مرحوم. مغفور :
بوی در دو گیتی ز بد رستگار
نکونام باشی بر کردگار.فردوسی. || عفیف. پاکدامان :
کس را به مثل سوی شما راه ندادم
گفتم که برآیید نکونام و نکوکار.منوچهری.