کفلیز

لغت نامه دهخدا

کفلیز. [ ک َ ] ( اِ ) بمعنی کفگیر باشد که چمچه سوراخ دار است. ( برهان ) ( آنندراج ). کفچه که سوراخ سوراخ باشد. ( ازغیاث ). مغرفه. مقدحه. مصوب. ( منتهی الارب ). کپچلاز. کفچه لیز. چمچه. مذوبه. ( یادداشت مؤلف ) :
زین دیگ جهان یک دو سه کفلیز چو خوردی
باقی همه دیگ آن مزه دارد که چشیدی.مولوی.اندر خور شهسوار، شبدیز بود
اندرخور دیگ و کاسه کفلیز بود.مولوی.- کفلیز زدن ؛ کفگیر زدن برای بهم زدن یا گرفتن کف مطبوخی یا برداشتن مقداری از آن :
می زند کفلیز کدبانو که نی
خوش بجوش و برمجه ز آتش کنی.مولوی.و اگر یکی کفلیزی را به غضب یا کراهت در دیگ زدی آن طعام را نیز نمی خورند. ( انیس الطالبین ).
|| ترشی پالا را نیز گویند و آن ظرفی باشد سوراخدار که در آن شیره و روغن و امثال آن صاف کنند. ( برهان ) ( آنندراج ). || جانور آبی از قسم وزغ. کفچلیز. ( از غیاث ). و رجوع به کفلچیز شود.

فرهنگ عمید

= کفگیر

فرهنگ فارسی

کفگیرکوچک، کفچه، کفچلیزک وکفچلیزه وکفچلیزهم گفته شده
( اسم ) کفچلیز : ( اندر خور شهسوار شبدیز بود اندر خور دیگ و کاسه کفلیز بود ) . ( مولوی )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم