یکی گو

لغت نامه دهخدا

یکی گو. [ ی َ / ی ِ ] ( نف مرکب ) یکی گوی. موحد. ( یادداشت مؤلف ). که یکتایی خدا را گوید. که به خدای یکتا قائل شود. یکتاپرست :
شکر ایزد همی کند سوسن
آن یکی گوی ده زبان نگرید.سیدحسن غزنوی.و رجوع به موحد شود.

فرهنگ عمید

شخص موحد و خداپرست.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم