گدازیده

لغت نامه دهخدا

گدازیده. [ گ ُ دَ / دِ ] ( ن مف ) گداخته شده. ذوب شده. آب شده. حل شده :
نگه کن آب و یخ در آبگینه
فروزان هر سه همچون شمع روشن
گدازیده یکی دوتا فسرده
به یک لون این سه گوهر بین ملون.دقیقی.گدازیده همچون طراز نخم
تو گویی که در پیش آتش یخم.فردوسی ( از لغت فرس اسدی ).بگفت این و شد بر رُخش اشک و درد
چو سیم گدازیده بر زرّ زرد.اسدی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) گداخته ذوب شده : بگفت این و شد بر رخش اشک و درد چو سیم گدازیده برزر زرد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم