فرامشتی

لغت نامه دهخدا

فرامشتی. [ ف َ م ُ ] ( حامص ) فراموشی. نسیان.( یادداشت به خط مؤلف ) :...روزگار و حالهاء او به فرامشتی افکندی ، تا نیست شدی. ( التفهیم ).
آن گرگ بدان زشتی با جهل فرامشتی
یک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا.مولوی.و رجوع به فرامشت شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال کارت فال کارت