زجم

لغت نامه دهخدا

زجم. [ زَ ] ( ع مص ) شنیدن سخن خفی و نرم. و فعل آن از باب نصر آید. ( از منتهی الارب ). شنیدن چیزی است از سخن پنهان. ( از اقرب الموارد ). || گفتن سخن ، گویند: سکت فما زجم بحرف ؛ یعنی خاموش شد و نگفت سخنی. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). رجوع به زجمة، زجنة و زجبة شود. || گفتن سخنی که مخاطب آنرا نفهمد. گویند: زجم له بشی ما فهمه ؛ سخنی گفت که او نفهمید. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ).
زجم. [ زُج ْ ج َ ] ( ع اِ ) مرغی است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ). پرنده ای است. ( شرح قاموس ). زجم مقلوب زمج است. ( از تاج العروس ). رجوع به زمج شود.

فرهنگ فارسی

مرغی است پرنده ایست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال فرشتگان فال فرشتگان فال نخود فال نخود فال آرزو فال آرزو