رام گیر

لغت نامه دهخدا

رام گیر. ( نف مرکب ) که رام گیرد. که رام کند. که ایل کند. که بزیر فرمان آرد. که مطیع کند. || دررونده. فرارکننده. دورشونده. ( از اشتنگاس ). || گریختن. ( آنندراج ). چنین است بمعنی مصدری ! گریز و فرار. ( ناظم الاطباء ). اما ظاهراًمنقولات فرهنگ ناظم الاطباء و آنندراج و اشتنگاس بر اساسی نباشد چه ، جای دیگر باین معنی دیده نشده است.

فرهنگ فارسی

که رام گیرد. یا در رونده. فرار کننده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال تاروت فال تاروت فال کارت فال کارت فال عشق فال عشق