خدود

لغت نامه دهخدا

خدود. [ خ ُ ] ( ع اِ ) ج ِ خَدّ. ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).رخساره ها : از مطلع فلق تا مقطع شفق بحدوداسیاف خدود اصناف آن جمع می شکافتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). طبیعت او در اختیار حدود قواضب بر خدود کواعب... بر خلاف طباع بشر بوده. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
خاک راهی که بر او میگذری ساکن باش
که عیون است و جفون است و خدود است و قدود.سعدی.
خدود. [ خ ُ ] ( اِخ ) نام کورتی است به طائف. نصر می گوید: خدود، گوشه ای است از سرزمین نزدیک طائف. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ عمید

= خد

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع : خد رویها .
نام کورتی است به طائف
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال چای فال چای فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تماس فال تماس