دامن فشان

لغت نامه دهخدا

دامن فشان. [ م َ ف ِ ] ( نف مرکب ) که دامن افشاند. که دامن فشاند. رجوع به دامن فشاندن و دامن افشاندن شود. || مجازاً فروتن. متواضع :
کف پرآبله ای بیش نیست ابر بهار
نظر به همت دامن فشان درویشی.صائب. || که ترک گوید. که اعتنا نکند. که دوری کند که اعراض کند.
- دامن فشان گردیدن بر ؛ تواضع نمودن. تمکین کردن. فروتنی و خضوع نمودن :
اگر نام پیدا کند یا نشان
بر آن گفته گردند دامن فشان.نظامی.

فرهنگ عمید

=دامن افشان

فرهنگ فارسی

که دامن افشاند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال آرزو فال آرزو فال عشقی فال عشقی فال تک نیت فال تک نیت