خطو

لغت نامه دهخدا

خطو. [ خ َطْوْ ] ( ع مص ) گام زدن. ( منتهی الارب ) ( ازتاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( تاج المصادر بیهقی ).
خطو. [ خ ُ/ خ َ ] ( اِ ) گام. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
کسری ازین ممالک و صد کسری و قباد
خطوی ازین مسالک و صد خطه ختا.خاقانی.

فرهنگ عمید

فاصلۀ میان دو پا در راه رفتن، گام، قدم.

فرهنگ فارسی

گام : کسری ازین ممالک و صد کسری و قباد خطوی ازین مسالک و صد خطه ختا

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۵(بار)
خطوه (به ضمّ اوّل) فاصله میان دو پا در راه رفتن است . و به فتح اوّل یکدفعه گام برداشتن است (مجمع - مفردات - قاموس)و جمع آن در اوّلی خطوات (به ضمّ اوّل و دوّم) و در دوّمی به فتح اوّل بر وزن ضربات است (قاموس). تابع شدن به خطوات شیطان پیروی از او و پا گذاشتن در جای پای او است و بالاخره مراد، تبعیت از وساوس و دغده‏های او می‏باشد. در مجمع از امام بلقر و صادق علیهماالسلام مروری است که از جمله خطوات شیطان قسم به طلاق، نذر در معاصی، و هر سوگند به غیر خداست. تبعیّت واقعی در راه رفتن آن است که تابع پای خویش را در جای پای متبوع بگذارد و مانند او راه رود، هر که در زندگی تابع وساوس شیطان باشد پا در جای پای او گذاشته و در هر دو جهان بد بخت خواهد شد. این کلمه به صورت جمع آمده است: بقره:168و208 - انعام:152، نور:21 و منظور آن است که ادمی در مسیر زندگی تابع هوی و تسویلات شیطانی نشده و از راه و منطق صحیح که بوسیله پیغمبران پاک عرضه شده پیروی نماید.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال تاروت فال تاروت فال آرزو فال آرزو فال مکعب فال مکعب