طاس زر

لغت نامه دهخدا

طاس زر. [ س ِ زَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( برهان ). || در افواه شنیده شده که صحرای شهر دربند به طاس زر موسوم است و مراد از عقرب ( در شعر زیر ) مردم شرور آنجا میباشند که در زمین زرخیزی مقام دارند. ( شرح دیوان خاقانی ) :
گویند پر ز عقرب طاس زر است حاشا
کز حرمتش فلک را عقرب فکند نشتر.خاقانی.

فرهنگ فارسی

کنایه از آفتاب عالمتاب است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال فنجان فال فنجان فال احساس فال احساس فال سنجش فال سنجش