جاله. [ ل ْ ل َ ] ( ع ص ) قوم از خانمان رفته. ( منتهی الارب ). جماعتی که از خانمان و وطن کوچ کرده باشند. ( اقرب الموارد ). جلای وطن کنندگان. || معرب لاتینی ، گال مازو، مازون ، مازی ، عفص. ( فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی ). جاله. [ ل َ ] ( اِ ) چیزی باشد که از چوب و علف برهم بندند و چند مشک پرباد بر آن نصب کنند و برآن نشسته از آبهای عمیق بگذرند. ( برهان ). کلک در دزفولی . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). چند پوست گاو پرباد که بر آن چوب و علف برهم بندند و برآن نشسته از آبهای ژرف بگذرند. و بعضی گفته اند چوبی چند که بر یکدیگر بندند و مشکی چند پرباد کرده بر زیر آن تعبیه کنند. ( فرهنگ رشیدی ) : جز جاله فضل ای برادر از بهر جهالتت گذر نیست.دبولی ( از آنندراج ).|| ژاله. ( انجمن آرای ناصری ) ( فرهنگ رشیدی ). جاله. [ ل َ ] ( اِخ ) دهی است در سیستان.صاحب مرآت البلدان آرد: جدید الاحداث است و سکنه ندارد و در سیستان قرار دارد. ( مرآت البلدان ج 4 ص 84 ).
فرهنگ معین
(لِ یا لَ ) (اِ. ) قطعاتی از چوب و تخته که به مشک های پر باد بندند و در آب اندازند و روی آن نشسته از آب عبور کند.
فرهنگ عمید
خیک های بادکرده ای که چند تکه چوب و تخته به آن ببندند و برای عبور از آب بر آن بنشینند.
فرهنگ فارسی
چندتکه چوب وتخته که به خیک های بادکرده ببندندو، بر آن بنشینندواز آن عبورکنند ( اسم ) قطعاتی از چوب و تخته که بمشک های پر باد بندند و در آب اندازند وروی آن نشسته از آب عبور کند. دهی در سیستان
ویکی واژه
قطعاتی از چوب و تخته که به مشکهای پر باد بندند و در آب اندازند و روی آن نشسته از آب عبور کند.