بندگی

لغت نامه دهخدا

بندگی. [ ب َ دَ / دِ ] ( حامص ) فعلی که منسوب به بنده باشد و این ترجمه عبودیت است و با لفظ کردن و رسانیدن و کشیدن و بجا آوردن مستعمل است. ( آنندراج ). اطاعت و انقیاد. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). طاعت. عبادت. رقیت. عبودیت. مملوکیت :
و گر شاهی آسان تر از بندگیست
بدین دانش تو بباید گریست.فردوسی.فرزند بدرگاه فرستاد و همی داد
بر بندگی خویش بیکباره گوایی.منوچهری.و مردم شهر به طاعت پیش آمدند و دولت عالی را بندگی نمودند. ( تاریخ بیهقی ). و دیگر اعیان و مقدمان نبشته بودند و طاعت و بندگی نموده. ( تاریخ بیهقی ). بنده باید از حد بندگی بیرون نرود و خود را بشناسد. ( قصص الانبیاء ص 10 ).
این همه میری و همه بندگی
هست در این قالب گردندگی.نظامی.من در ره بندگی کشم بار
تو پایه خواجگی نگه دار.نظامی.بندگی افکندگی می دان و بس
بندگی این باشد و دیگر هوس.عطار.مطرب عشق این زند وقت سماع
بندگی بند و خداوندی صداع.مولوی.نیست جز قاعده بی ضرری
از طمع بندگی همچو خودی.جامی. || سلام و تحیت رساندن :
حافظ مرید جام جم است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را.حافظ.|| غلامی. بنده بودن. ( فرهنگ فارسی معین ). || نوکری و خدمت.( ناظم الاطباء ). نوکری. خدمتکاری. خدمت. ( فرهنگ فارسی معین ). || عبودیت. پرستش. ( فرهنگ فارسی معین ). پرستش و غلامی. ( ناظم الاطباء ). || نزد صوفیه تکلیف را گویند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ معین

(بَ دِ ) [ په . ] (حامص . ) ۱ - غلامی ، بنده بودن . ۲ - نوکری . ۳ - عبودیت . ۴ - اطاعت ، فرمانبرداری .

فرهنگ عمید

۱. بنده بودن.
۲. عبادت، پرستش.

فرهنگ فارسی

۱ - غلامی بنده بودن . ۲ - نوکری خدمتگزاری خدمت . ۳ - عبودیت پرستش . ۴ - اطاعت انقیاد: ( روی دل باخلاص بندگی درگاه جهان پناه آورده . )

ویکی واژه

بند. بندنده. حذف ند. بنده
غلامی، بنده بودن.
نوک
عبودیت.
اطاعت، فرمانبردا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم