لغت نامه دهخدا
از فضل خداوند و خداوندی سلطان
امروز من از دی به و امسال من از پار.فرخی.ای ملک مسعودبن محمود کاحرار زمان
بر خداوندی و شاهی تو دارند اتفاق.منوچهری.حشمت مجلس عالی بزرگ است زهی که نداشتیم بدان مجلس بزرگ چیزی نبشتن. بخواجه نبشتیم تا این کار را بخداوندی تمام کند. ( تاریخ بیهقی ). نگریست و گفت : من هرگز حق خداوندی این پادشاه فراموش نکنم. ( تاریخ بیهقی ).
خداوندی و خوبی و جوانی
تن آسانی و ناز و کامرانی
چو چیزی زآنچه داری بیش خواهی
ز بیشی خواستن یابی تباهی.( ویس و رامین ).خداوندی همی بایدت و خدمت کرد نتوانی
گرش خدمت کنی بدهد خداوندت خداوندی.ناصرخسرو.بجز او را بخداوندی تعیین نکند.سوزنی.قدم برداشتی و رنجه بودی
کرم کردی خداوندی نمودی.نظامی.مطرب عشق این زند وقت سماع
بندگی بند و خداوندی صداع.مولوی.خداوندی بجای بندگان کرد
خداوندا ز آفاتش نگهدار.حافظ. || ( حامص ) ربوبیت. الهیت :
نبینی که بر آسمان و زمین
مر او را خداوندی و مهتریست.ناصرخسرو.کشمکش هرچه در او زندگی است
پیش خداوندی او بندگی است.نظامی.مرا چه بندگی از دست و پای برخیزد
مگر امید بخشایش خداوندی.سعدی ( طیبات ).ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که بجا آورد.سعدی. || ( ص نسبی ) منسوب بخداوند. منسوب به خواجه. منسوب بشاه : در دولت خداوندی همگنان را راضی کردم ، مگر حسود را که راضی نمیشود؛ الا بزوال نعمت من و اقبال دولت خداوندی. ( گلستان سعدی ).
گر التفات خداوندیش بیاراید
نگارخانه چینی و نقش ارتنگیست.سعدی.