لغت نامه دهخدا
اگر نیستی جفتی اندر جهان
بماندی توانائی اندر نهان.فردوسی.من بجفتی ترا پسندیدم
که جوانمردی ترا دیدم.نظامی. || با هم جفت شدن حیوان نر وماده. ( آنندراج ). جماع حیوان نر و ماده. ( نظام ). جفت گیری. || جماع و مباشرت. ( آنندراج ). جماع زن و مرد. بغل خوابی. همخوابگی. نزدیکی :
از آن شد پرده چشمم بخون بکری آلوده
که نم با لعبتان دیده جفتی کرد پنهانی.خاقانی. || دمسازی. قرینی. همدوشی. همپائی. هماهنگی. یاری :
چو با مردم زفت زفتی کنیم
همه با خردمند جفتی کنیم.فردوسی.گر او باز گردد تو زفتی مکن
هنر جوی و با آز جفتی مکن.فردوسی.