رسایی

لغت نامه دهخدا

رسایی. [ رَ ] ( حامص ) رسائی. رسا بودن. رسندگی. واصل بودن. || درآمد و مدخل. ( ناظم الاطباء ). || وصال. ( آنندراج ). || سرعت انتقال و چالاکی در ادراک. || قابلیت و کاردانی و هنر و فراست و لیاقت و شایستگی و سزاواری. ( ناظم الاطباء ). || دانش. || فهم و ادراک. || فضیلت. ( ناظم الاطباء ). || کمال. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). || بلوغ.( انجمن آرا ) ( یادداشت مؤلف ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). || کفایت. کفاف. ( یادداشت مؤلف ). || بلاغت. ( یادداشت مؤلف ). بلیغ بودن.
رسایی. [ رَ ] ( اِخ ) یا رسایی پنجابی. محمد ارشد. از گویندگان قرن دوازدهم هندوستان بود. رجوع به تذکره حسینی چ لکهنو ص 134 و شمع انجمن چ هندوستان ص 177 و روز روشن چ هوپال ص 241 و فرهنگ سخنوران تألیف خیامپور شود.

فرهنگ معین

(رَ یا رِ ) (حامص . ) کمال ، بلوغ .

فرهنگ عمید

۱. = رسا
۲. چالاکی در فهم و ادراک.
۳. [قدیمی] کاردانی.
۴. [قدیمی] شایستگی.

فرهنگ فارسی

کمال بلوغ .
یا رسایی پنجابی محمد ارشد از گویندگان قرن دوازدهم هندوستان بود.

فرهنگستان زبان و ادب

{sonority} [زبان شناسی] فرایندی که در آن مسیر عبور جریان هوا در هنگام تولید آواها نسبتاً آزاد است و تارآواها در حال ارتعاش هستند

ویکی واژه

کمال، بلوغ.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال فرشتگان فال فرشتگان فال انبیا فال انبیا فال آرزو فال آرزو