زمخت

لغت نامه دهخدا

زمخت. [ زَم ُ / زُ م ُ ] ( اِ، ص ) آنچه زبان را گیرد.( رشیدی ). طعمی را گویند مانند هلیله و مازو و امثال آن و به عربی عفص خوانند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ). آنچه زبان را گزد و گوارا نبود. ( انجمن آرا )( آنندراج ). عفص و گس و هر چیز که دهان را جمع کند ومنقبض نماید مانند پوست انار و مازو. ( ناظم الاطباء ). || نیشکر. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || گرهی را نیز گفته اند که بغایت سخت بسته باشند. ( برهان ). گره بسته. ( شرفنامه منیری ). عقد و گرهی که به غایت سخت باشد. ( ناظم الاطباء ). || کنایه از مردم گرفته و مقبوض و بخیل ودرشت و نالایق. ( برهان ). چیزی سخت و درشت. ( شرفنامه منیری ). مردم بخیل و ممسک و ناکس و ناتراشیده را نیز گفته اند... و زمخک به کاف تبدیل آن است و بعضی از معانی زفت با زمخت موافقت دارد... ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). خشن. ناتراشیده. بی تربیت. بی ادب ناهموار. مجازاً، بی عطوفت. بداندام. ناکس. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
تیزی و گرم و گنده و بدبوی همچو سیر
خشک و زمخت و سرد و ترشروی چون سماق.پوربهای جامی ( از انجمن آرا و آنندراج ).- زمخت و کلفت گفتن ؛ گفتن سخنان سخت و ناتراشیده. دشنام دادن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

(زُ مُ ) (ص . ) (عا. ) ۱ - گس ، هر چه که طعمی گس داشته باشد. ۲ - درشت ، ناهنجار. ۳ - بخیل .

فرهنگ عمید

۱. ناهنجار، بی تناسب، بدون ظرافت.
۲. کلفت، درشت.

فرهنگ فارسی

هرچیزکه باعث جمع شدن دهان گردد، درشت، ناهنجار
( صفت ) ۱ - آنچه که طعم مگس داشته باشد ( مانند هلیله مازو ) گس عفص . ۲ - درشت ناهنجار . ۳ - بخیل ممسک .

ویکی واژه

(عا.)
grossolano
گس، هر چه که طعمی گس داشته باشد.
درشت، ناهنجار.
بخیل.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال فنجان فال فنجان فال امروز فال امروز فال تاروت فال تاروت