خلش

لغت نامه دهخدا

خلش. [ خ َ ل ِ ] ( اِمص ) عمل خلیدن.( از ناظم الاطباء ) ( یادداشت بخط مؤلف ) :
جانب دیگر خلش آغاز کرد
باز قزوینی فغانی ساز کرد.مولوی.|| فرورفتگی چیزی بجایی بنحوی که مجروح گرداند، مانند فرورفتگی خار بعضو آدمی. || انقطاع. || اندیشه و گمان و شبهه. || ریش و جراحت. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(خَ لِ ) (اِمص . ) فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز در جایی .

فرهنگ عمید

فرورفتن چیزی نوک تیز در بدن یا چیز دیگر: جانب دیگر خلش آغاز کرد / باز قزوینی فغان را ساز کرد (مولوی: ۱۵۶ ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز در جایی .
عمل خلیدن یا اندیشه و گمان و شبهه

ویکی واژه

فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز در جایی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال نخود فال نخود فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال ای چینگ فال ای چینگ