هن

لغت نامه دهخدا

هن. [ هََ ] ( اِ ) منت. ( برهان ). مؤلف انجمن آرانویسد: به فتح اول در جهانگیری و رشیدی و برهان به معنی منت آورده اند و گفته اند رودکی گفته :
گر همه نعمت یک روز به ما بخشد
ننهد منت بر ما و پذیرد هن.
و این سه بزرگوار هر یک سه خطا کرده اند. اول آن که هن نیست و مَن عربی است که به معنی منت آمده ؛ دیگر آنکه پارسی نیست و عربی است ؛ دیگر آنکه شعر رودکی نیست و شعر فرخی است... و این سهو از صاحب جهانگیری شده و رشیدی و برهان به وی اقتفا کرده اند... و هن به پارسی ، خاصه زبان شیرازی و دری ، به معنی هست است. ( انجمن آرا ). در لهجه های فارس به صورت هَن یا فقط به صورت نون ماقبل مفتوح معادل با لفظ «هست » یا «است » هنوز به کار میرود.
هن. [ هََ ن ن ] ( ع مص ) گریستن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || نالیدن. ( منتهی الارب ). حن. ( اقرب الموارد ). رجوع به حن شود.
هن. [ هََ ن ن / هََ ] ( ع اِ ) شرم زن. ( منتهی الارب ). || یکی از اسماء سته است. || در شعر کنایه از هر اسم جنس است به معنی چیزی : هذا هنک ؛ یعنی این چیز توست و به صورت هنة مؤنث آید. ( اقرب الموارد ).
هن. [ هَُ ن ْ ن َ ] ( ع ضمیر ) ایشان. گروهی زنان.( ترجمان جرجانی ). ضمیر مغایب جمع است برای مؤنث.

فرهنگ فارسی

نفس چاق
( اسم ) بغل زدن چیزی را با زحمت باین طرف و آن طرف بردن .
ایشان گروهی زنان

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی هُنَّ: آن زنان
ریشه کلمه:
هن (۲۰۷ بار)

ویکی واژه

هَن
هُنْ :(hon) در گویش گنابادی یعنی اشاره کردن ، با ایماء و اشاره نشان دادن.
هِنْ :(hen) در گویش گنابادی یعنی هستند ، اینجا رو نگاه.
بلی، بله، آری، آره.
چی؟ در گویش بهاری، شاید همان هان در زبان فارسی باشد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال چوب فال چوب فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تاروت فال تاروت