مدهون

لغت نامه دهخدا

مدهون. [ م َ ] ( ع ص ) چرب کرده. به روغن پرورده. ( انجمن آرا ). نعت مفعولی است از دهن. رجوع به دهن شود. || کشتزاری که از باران اندکی تر شده باشد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دهن شود. || چرم دباغت کرده. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ). پوست دباغت کرده. ( رشیدی ). چرم رنگ کرده. ( ناظم الاطباء ) :
از افکندنیهای دیبا هزار
بفرمود تا برنهادند بار
چو سیصد شتر جامه چینیان
ز مخروط و مدهون و از پرنیان.فردوسی.هزارش سپر داد و مدهون کرگ
چهل اسب زنگی و صد خود و ترگ.اسدی.صد و بیست گردون همه تیغ و ترگ
دو چندان سپرهای مدهون کرگ.اسدی.دگر جوشن و ترگ و درع گران
سپرهای مدهون و برگستوان.اسدی. || به معنی مطلق اندوده به ماده ای ، اعم طلا یا جز آن و بیشتر اندوده با آب طلا : و از بغداد جامه های پنبه و ابریشم و آبگینه های مخروطی و آلاتهای مدهون خیزد. ( حدود العالم ).
ز گنج شاهوار آورد بیرون
به زر کرده صد و سی تخت مدهون.فخرالدین اسعد.صحرا به لاژورد و زر و شنگرف
از بهر چه منقش و مدهون است.ناصرخسرو.مخدرات سماوی تتق براندازند
بجای ماند این هفت قلعه مدهون.جمال الدین.آرزو داری که در باغ پدر نوخانه ای
برفرازی و آنگهی آن را به زر مدهون کنی.ناصرخسرو.یکی نصفی لعل مدهون به زر
به از ناردانه چو یک نار تر.نظامی.|| ( اِ ) سلم. لوح گونه ای از چرم که کودکان بر آن خط آموزند. پوستی است املس برای آموزانیدن کتابت اطفال را. ( یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی ذیل لغت سلم ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - روغن مالیده . ۲ - چرم ، چرم رنگ شده .

فرهنگ عمید

۱. چرب شده، روغن مالی شده.
۲. دباغی شده.
۳. مالیده و اندودشده.

فرهنگ فارسی

چرب شده، روغن مالی شده، پوست دباغت کرده
(اسم ) ۱- چرب کرده شده روغن مالیده . ۲- پوست دباغی شده چرم رنگ کرده : صدو بیست گردون همه تیغ و ترگ دوچندین سپرها ز مدهون کرگ . ( گر شا. ) یا تشت ( طشت ) مدهون . آسمان : علم طشت و خایه از زاغان ظلمت بین که باز صدهزاران خایه در نه طشت مدهون کردهاند . ( مجیربیلقانی )

ویکی واژه

روغن مالیده.
چرم، چرم رنگ شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم