فرخو

لغت نامه دهخدا

فرخو. [ ف َ خ َ / خُو ] ( اِ ) پیراستن تاک رز. ( صحاح الفرس ). پیراستن تاک و غیره و بریدن شاخهای زیادتی آن را گویند. ( برهان ). پرخو. ( آنندراج ) :
شاخ گل لعل و گوهر آرد بار
گر به نام کفت بود فرخو.شمس فخری ( از آنندراج ).|| پاک کردن کشت و باغ بود. ( اسدی ). پاک کردن کشت و زراعت و باغ از خس و خاشاک. ( برهان ). و رجوع به پرخو و پرخویدن و فرخو کردن شود.

فرهنگ معین

(فَ رْ خُ ) (اِمص . ) = پرخو : ۱ - بریدن شاخه های زائد درخت . ۲ - وجین ، کندن علف های هرز.

فرهنگ عمید

۱. بریدن شاخه های زائد تاک و سایر درختان.
۲. کندن علف های هرزه از میان کشتزار.

فرهنگ فارسی

پرخو، پرکاوش، بریدن شاخه های زائدتاک وسایردرختان، کندن علفهای هرزه ازمیان کشتزار

ویکی واژه

پرخو:
بریدن شاخه‌های زائد درخت.
وجین، کندن علف‌های هرز.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم