سرپیچ

لغت نامه دهخدا

سرپیچ. [ س َ ] ( نف مرکب ) سرپیچنده از فرمان و دستور. || ( اِمرکب ) آنچه به سر پیچند. دستار. عمامه :
ماننده مار پیچ برپیچ
پیچیده سر از کلاه و سرپیچ.نظامی. || کنایه از پینکی و مقدمه خواب که در عرف هند اونگنا گویند. ( آنندراج ) :
زندگی را در فراقت هیچ میدانیم ما
مرگ را در شام غم سرپیچ میدانیم ما.میرنجات ( از آنندراج ).|| قسمت بالایی لامپ زیر لوله که فتیله از آن گذرد و به پائین درآیدو از آنجا با پیچ آن را بالا و پائین توان کشید. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

( ~ . ) (اِمر. ) ۱ - آن چه که بر سر چیزی می پیچند. ۲ - دستار، عمامه . ۳ - زینتی از زر و سیم و جواهر که در جلو عمامه و دستار قرار دهند. ۴ - یکی از اجزای چراغ نفتی که فتیله در آن جا می گیرد و آن را به بدنة چراغ نصب کنند و لوله روی آن قرار گیرد. ۵ - وسیلة گود

فرهنگ عمید

۱. (برق ) آلتی در چراغ برق که لامپ به آن پیچیده می شود.
۲. آلتی در چراغ نفتی که فتیله در آن بالا و پایین می رود.
۳. [قدیمی] عمامه، دستار، شالی که به دور سر ببندند: مانندۀ مار پیچ برپیچ / پیچیده سر از کلاه و سرپیچ (نظامی۳: ۴۴۶ ).

فرهنگ فارسی

عمامه، دستار، شالی که دورسرببندند، آلتی که درچراغ برق که لامپ به آن پیچیده میشود
۱ - دستار عمامه . ۲ - زینتی از زر و سیم و جواهر که در عمامه و دستار قراردهند ۳ - یکی از اجزای چراغ نفتی که فتیله در آن جا میگیرد و آن را ببدنه چراغ نصب کنند و لوله روی آن قرار گیرد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم