رکنی

لغت نامه دهخدا

رکنی. [ رُ ] ( ص نسبی ) منسوب به رکن ، مجازاً به معنی زر خالص باشدمنسوب به شخصی و آن شخص کیمیاگر بوده است. ( از برهان ) ( از غیاث اللغات ). زر خلص منسوب به رکن الدین که زر خالص رایج کرده و رکن الدین شخص کیمیاگر بوده. ( آنندراج ). و شاید منسوب به رکن الدین یا رکن الدوله نامی از حکام و فرمانروایان باشد نه کیمیاگر :
از بخشش توعالم پر جعفری و رکنی
وز خلعت تو گیتی پر رومی و بهایی.فرخی.رکنی تو رکن دلم را شکست
خردم از آن خرده که بر من نشست.نظامی.- دینار رکنی ؛دینار منسوب به رکن. دینار که زر خالص دارد : رأی پادشاه بر وی متغیر شد... و او را به مبلغ یکهزار و هفتصد دینار رکنی مؤاخذت فرمود. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 5 ).
- زر رکنی ؛ سکه رکنی. که منسوب به رکن باشد :
یک خانه دارم از زر رکنی و جعفری
زآن کس که رکن خانه دین خواند جعفرش.خاقانی. || گوشه دار. ( فرهنگ فارسی معین ).
- درهمهای رکنی ؛ درهمهای مربع که مهدی مؤسس حکومت موحدین دستور ضرب آن را داد. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| ( اِخ ) نام طایفه ای در شوشتر. ( از لغت محلی شوشتر ).
رکنی. [ رُ ] ( اِخ ) در مقام نسبت به رکن آباد شیراز گفته شود. رکن آباد شیراز را نیز گویند. ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر ).
- آب رکنی ؛ آب رکن آباد. ( ناظم الاطباء ) :
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است.حافظ.رجوع به رکن آباد شود.

فرهنگ عمید

سکۀ زر خالص: رکنی تو رکن دلم را شکست / خردم ازان خرده که بر من نشست (نظامی۱: ۷۴ ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) سکه طلای منسوب به رکن الدوله دیلمی . توضیح : بعضی آنرا منسوب به رکن - نام کیمیاگری - دانستهاند . ۲ - گوشه دار . یا درهمهای رکنی . درهمهای مربع که مهدی موسس حکومت موحدین دستور ضرب آنرا داد .
در مقام نسبت به رکن آباد شیراز گفته شود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال ای چینگ فال ای چینگ فال چوب فال چوب فال ماهجونگ فال ماهجونگ