رمال

لغت نامه دهخدا

رمال. [ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ رَمْل. ریگها. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).ج ِ رَمْلة. ( دهار ). رجوع به رَمْل شود :
فرازگشت نشیب و نشیب گشت فراز
رمال گشت رماد و رماد گشت رمال.قطران تبریزی.ایشان چو روز روشن و بدخواهشان چو شب
ایشان سحاب رحمت و گیتی همه رمال.ناصرخسرو.از چه کند دهر جز از سنگ سخت
ایدون این نرم و رونده رمال.ناصرخسرو.آن را نبرم مال همی ظن که خداوند
در سنگ نهاده ست و در این خاک و رمالش.ناصرخسرو.و عدد سکان بلاد فزون تر از رمال و حصی. ( جهانگشای جوینی ).
گفت توچون بار کردی این رمال
گفت تا تنها نماند آن جوال.مولوی.
رمال. [ رُ ] ( ع اِ ) حصیر. ( منتهی الارب ). حصیر تنگ بافته شده. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). بوریا. || برگهای خرما در رسن و مانند آن بافته و آن بمنزله رشته و پود است. ( منتهی الارب ).
رمال. [ رَم ْ ما ] ( ع ص ، اِ ) بوریاگر. ( مهذب الاسماء ). || فروشنده رَمْل. ( المنجد ). || رَمْل کش. ( ملخص اللغات خطیب کرمانی ).آنکه ادعای دانستن رَمْل کند. رمل بین. رمل انداز. فال بین. فالگو. دارنده علم رمل. ( از اقرب الموارد ).
- امثال :
از گیر دزد درآمد به گیر رمال افتاد ، نظیر: از چاله درآمد به چاه افتاد. از مصیبتی خلاص شد به مصیبتی بزرگتر دچار گردید.
با رمال شاعر است با شاعر رمال ، با هر دو هیچکدام با هیچکدام هردو، نظیر: مثل شترمرغ که چون گوئی بپر گوید اشترم وچون گوئی بار بر گوید مرغم. و رجوع به امثال و حکم شود.

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ رمل . ۱ - ریگ ها. ۲ - ریگستان ها.
(رَ مّ ) [ ع . ] (ص . ) فالگیر.

فرهنگ عمید

۱. رمل فروش، ریگ فروش.
۲. کسی که رمل می اندازد و فال می بیند، فال بین، فال گیر.
= رَمْل

فرهنگ فارسی

ریگها، جمع رمل
( اسم ) جمع رمل . ۱ - ریگها . ۲ - ریگستانها .
بوریاگر فروشنده رمل رمل کش آنکه ادعای دانستن رمل کند

ویکی واژه

جِ رمل.
ریگ‌ها.
ریگستان‌ها.
فالگیر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم