یگان

لغت نامه دهخدا

یگان. [ ی َ / ی ِ ] ( ص نسبی ، ق مرکب ) یکان. یک یک : پس یوسف ایشان را می خرید یگان و دوگان. ( ترجمه تفسیر طبری ج 3 ص 788 ). || تنها. فرد. منفرد. بی همتا. بی نظیر :
هرکه در این دیرخانه مرد یگان است
تا به دم صور مست درد مغان است
ور به دم صور با هش آید از آن درد
نیست مبارز که محبب تن و جان است
ذره اگر بی عدد به راه برآید
ذره که باشد چو آفتاب یگان است.عطار.

فرهنگ معین

(یَ ) (ق . ) ۱ - بی نظیر، بی همتا، فرد. ۲ - از تقسیمات ارتش .

فرهنگ عمید

۱. (نظامی ) بخشی از یک سازمان نظامی که دارای افراد و تجهیزات برنامه ریزی شده و معین است، واحد.
۲. (صفت ) [قدیمی] یک عدد، یکی.
۳. (قید ) [قدیمی] یک یک، یک به یک، یکی یکی.

فرهنگ فارسی

مخفف یک گان، یگان یگان: یک یک، یکایک، یک به یک
یک یک : پس یوسف ایشان را همی خرید یگان و دوگان .

ویکی واژه

بی نظیر، بی همتا، فرد.
از تقسیمات ارتش.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم