گهگاه

لغت نامه دهخدا

گه گاه. [ گ َه ْ ] ( ق مرکب ) مخفف گاهگاه :
مگر که غالیه میمالی اندر او گه گاه
وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار.فرخی.قرآن که مهین کلام دانند آن را
گه گاه نه بردوام خوانند آن را.( منسوب به خیام ).مرا ز عشق تو آن بس بود بتا که بود
نظاره گاه دو چشمم جمال تو گه گاه.سوزنی.خاک ار ز رخت نور برد گه گاهی
منزل به فلک برآورد چون ماهی.خاقانی.با آنکه از وی غایبم وز می چو حافظ تایبم
در مجلس روحانیان گه گاه جامی میزنم.حافظ.رجوع به گاهگاه شود.

فرهنگ عمید

گاهی، بعضی اوقات.

فرهنگ فارسی

گاه گاه، گاهی، بعضی اوقات
گاه گاه : با آنکه از وی غایبم و ز می چو حافظ تایبم در مجلس روحانیان گه گاه جامی میزنیم . ( حافظ )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم