گاس

لغت نامه دهخدا

گاس. ( اِ ) در پهلوی صورت اصلی گاه و آن بمعنی سریر است و گویا مملکت سریر را نیز گاس میخوانده اندو به عربی السریر ترجمه کرده اند. سین بدل «ه » آمده است ، آماس ، آماه ، خروس ، خروه ، ماس ، ماه :
از حد هند تا بحد چین و ترک
از حد زنگ تا بحد روم و گاس.محمدبن وصیف سجزی.همان لغت پهلوی «گاه » است که به سین ختم میشده بمعنی تخت و سریر و مراد «مملکت السریر» است که دولتی مستقل بود و در قفقاز شمالی و مقابله آن با زنگ و مترادف بودن با روم مناسب است. ( حاشیه تاریخ سیستان چ بهار ص 286 ). در پارسی باستان گاثو بمعنی جا و مکان و تخت آمده ، در اوستاگاتو بمعنی جا و تخت ، در پهلوی گاس در هندی باستان گاتو آمده است. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ،ذیل «گاه » ).
گاس. ( اِخ ) دهی است از دهستان درزآب بخش حومه شهرستان مشهد ، در 80 هزارگزی شمال باختری مشهد، واقع در 9 هزارگزی باختر راه مشهد به باشتین ، دره ، سردسیر. دارای 358 تن سکنه ، زبان آنها کردی ، آب آن از رودخانه ، محصول آنجا غلات ، عدس. شغل اهالی زراعت ، مالداری. راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) ۱ - تخت ، سریر. ۲ - گاه ، وقت .

فرهنگ عمید

احتمال دارد، شاید.

فرهنگ فارسی

یا مملکه السریر که مملکتی بود در قفقاز قدیم : [ از حد هند تا بحد چین و ترک از حد زنگ تا بحد روم و گاس . ] ( محمد بن وصیف تاریخ سیستان ۲۸۶ لغ . )
( اسم ) ۱ - جا مقام ۲ - تخت سرپر . ۲ - گاه وقت ( باین معنی در لهجه های جنوبی مخصوصا فارسی مستعمل است و داستان نویسان معاصر آنرا بصورت گاسم بکار میبرند
دهی از شهرستان مشهد

ویکی واژه

تخت، سریر.
گاه، وقت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال چای فال چای فال چوب فال چوب فال تاروت فال تاروت