کمانی

لغت نامه دهخدا

کمانی. [ ک َ ]( ص نسبی ) قوسی و کج و خمیده. ( ناظم الاطباء ). مقوس. کمان وار. قوسی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). منسوب به کمان. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمان شود.
کمانی. [ ک َ ] ( ص نسبی ) کاریزکن. مقنی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
آن آب که در چشمه همی برد کمانی
در چشم همی بیند از آن آب بخروار.امیر معزی ( از فرهنگ فارسی معین ).و رجوع به کمانه شود.

فرهنگ معین

(کَ ) (ص نسب . ) کاریزکن ، مقنی .

فرهنگ فارسی

( صفت ) کاریز کن مقنی : ( آن آب که در چشمه همی برد کمانی در چشم همی بیند از آن آب بخروار ) . ( معزی )

فرهنگستان زبان و ادب

{arcus} [علوم جَوّ] ابری فرعی به شکل لولۀ افقی و متراکم با لبه های کم وبیش پاره که در قسمت تحتانی و جلوی بعضی از ابرها دیده می شود و هنگامی که وسیع باشد، نمایی مانند کمانی تاریک و رعب انگیز دارد؛ این ابر فرعی اغلب با کومه ای بارا همراه است و در کومه ای کمتر ...
[علوم نظامی] ← اثر انگشت کمانی

دانشنامه عمومی

کمانی (ابر). کمانی ابری فرعی به شکل لوله افقی و متراکم با لبه های کم وبیش پاره که در قسمت تحتانی و جلو بعضی از ابرها دیده می شود و هنگامی که وسیع باشد نمایی مانند یک کمان تاریک و رعب انگیز دارد؛ این ابر فرعی اغلب با کومه ای بارا همراه است و در کومه ای کمتر دیده می شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال عشق فال عشق فال جذب فال جذب فال سنجش فال سنجش