کمابیش

لغت نامه دهخدا

کمابیش. [ ک َ ] ( ق مرکب ) کم و بیش و به تازی تخمیناً. ( آنندراج ). کم و زیاد. ( ناظم الاطباء ). کم و بیش. اندک و بسیاری. ( فرهنگ فارسی معین ). تخمیناً. تقریباً.نزدیک... ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
دویست پیل و کمابیش ده هزار سوار
نودهزار پیاده مبارز و صفدر.فرخی.کمابیش از صد وهفتادوسه روز
بدم در بستر خورشید پر نور.منوچهری.و اندر محاسن و عنقفه وی پانزده موی کمابیش سپید بود. ( مجمل التواریخ ، ص 261 ). تا اکنون چهار هزار و پانصد و هفتاد سال کمابیش باشد. ( مجمل التواریخ ). این قوم بعد از کسری و پرویز بوده اند در مدت چهار سال و پنج کمابیش... پادشاهی کرده اند. ( مجمل التواریخ ).
نشناخت همای چون کمابیش
از خشکی پوست استخوان را.سیف اسفرنگ.و آن غیبت و فناء کلی در آن وقت مدت شش ساعت نجومی یا کمابیش داشته است. ( انیس الطالبین نسخه خطی ص 23 ). با وجود آنکه در سوراخی از آن کمابیش پنجاه کس و صد کس می بودند. ( ظفرنامه یزدی ، از فرهنگ فارسی معین ). و در آن روز کمابیش دویست خانه باز می فروختند. ( تاریخ غازان ص 356 ). || همگی. تمامی. سرتاپای :
کمابیش سخا دید آنک او را دید در مجلس
سراپای هنر دید آنکه او رادید در میدان.فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 255 ).|| چگونه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(کَ ) (ق مر. ) کم و بیش ، اندک و بسیاری .

فرهنگ عمید

کم وبیش، کم وزیاد.

فرهنگ فارسی

کم و بیش اندک و بسیاری : ( و با وجود آنکه در سوراخی از آن کما بیش پنجاه کس و صد کس میبودند ... )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم