ژی

لغت نامه دهخدا

ژی. ( اِ ) آبگیر. آبدان. شَمَر. ( لغت نامه اسدی ). جائی که آب در آن جمع شده باشد. ( برهان ). غفچی. کوژی. تالاب. غدیر. اوشال. ژیر. آژیر. شاید این کلمه صورت دیگری از کلمه جوی باشد :
ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش
آتشکده دارم صدو بر هر مژه ای ژی .رودکی ( از لغت نامه اسدی ).می ستد باید بدین گه کاین زمین همچون ستی
آب چون مهتاب و بر ماهی چو زندان گشته ژی.ابوشکور.بسی ژی در آن مرغزار و شکار
بیاسود خسرو در آن مرغزار.فردوسی.رخ اعداش چو نی باد و سرش سبز چو سرو
سال عمرش بعدد باد فزون از الفی
ناصحش باد سرافراز چو در بستان سرو
حاسدش باد فرو گل شده چون نی در ژی.سوزنی ( از آنندراج ).در شبنم هوای درش قطره ای است چرخ
وز قطره سحاب کفش شبنمی است ژی.سیف اسفرنگ ( از جهانگیری ).
ژی. ( اِ ) نام زاء سه نقطه فارسی. رجوع به «ژ» شود.
ژی. ( اِ ) صورتی از زی و جی ، ریشه زیستن و زندگی کردن. رجوع به زی و جی و زیستن شود.
ژی. ( اِخ ) نام قریه ای است در اصفهان و در آنجا بنگ خوب حاصل میشود. ( برهان ).

فرهنگ معین

(اِ. ) آبگیر، آبدان .

فرهنگ عمید

۱. جایی که آب در آن جمع می شود، آبگیر، تالاب: می ستان اکنون بدانگه کاین زمین همچون ستی / آب چون مهتاب و بر ماهی چو زندان گشته ژی (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۹۱ ).
۲. استخر.
۳. جوی.

فرهنگ فارسی

آبگیر، تالاب، استخر، جوی، جائی که آب در آن جمع شود، ژیر هم گویند
( اسم ) آبگیر آبدان شمر جایی که در آن آب جمع شود .

ویکی واژه

آبگیر، آبدان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم