پاسبان

پاسبان به عنوان یک واژه مرکب، ترکیبی از پاس و بان است که به معنای نگهبان و مراقب می‌باشد. این واژه در ادبیات فارسی به معنای حارس و محافظ نیز به کار می‌رود. در حقیقت، پاسبان شخصی است که وظیفه‌اش نگهداری و حفاظت از مکان‌ها یا افراد در برابر خطرات احتمالی است. این مفهوم در تاریخ و فرهنگ ما ریشه عمیقی دارد، جایی که آن ها در شب به درگاه پادشاهان و ملوک خدمت می‌کردند و امنیت آنها را تأمین می‌کردند. به همین دلیل، پاسبان‌ها نه تنها وظیفه‌ای عملی دارند بلکه نمادهایی از وفاداری و تعهد به محافظت از ارزش‌ها و اصول نیز به شمار می‌روند. این مفهوم در زندگی روزمره ما نیز کاربرد دارد، چرا که همه ما نیاز به افرادی داریم که از ما و منافع‌مان پاسداری کنند. در واقع، پاسبانی به معنای مراقبت و حراست از آنچه برای ما مهم است، به ویژه در زمان‌های دشوار، می‌تواند به عنوان یک اصل اساسی در زندگی ما در نظر گرفته شود.

لغت نامه دهخدا

پاسبان. ( ص مرکب، اِ مرکب ) ( از پاس و بان حافظ، حارس. ) حارس. ( مهذب الاسماء ). آنکه شب بدرگاه ملوک پاس دارد. ( صحاح الفرس ). نگاهبان. نگهبان. قراول. یَزَک.جاندار. پادَه. جانه دار. پاد. محافظ. محافظت کننده. ( برهان ). حافظ. مراقب. رقیب. نگهدار. راصد. دارنده پاس. که شبها حراست کند. بدرقه. راعی. قراول. عاس ( ج ِ عَسس ): و بر این کوه پاسبان است و دیده بان است که کافر ترک را نگاه دارد. ( حدود العالم ).
ز دیوان نبینی نشسته یکی
جز از جادوان پاسبان اندکی.فردوسی.ز دیوان جنگی ده و دوهزار
بشب پاسبانند بر کوهسار.فردوسی.همیشه خرد پاسبان تو باد
همه نیکی اندر گمان تو باد.فردوسی.وز آنجا بفرمود تا پاسبان
برآرد ز بالای باره فغان.فردوسی ( شاهنامه، ج 3 ص 1424 )بفرمود تا پاسبانان شهر
هر آنکس کش از مهتری بود بهر.فردوسی.مگر پاسبانان کاخ همای
هلا زود برخیز و چندین مپای.فردوسی.چو باران بدی ناودانی نبود
بشهر اندرون پاسبانی نبود.فردوسی.بباید به هر گوشه ای دیده بان
طلایه بروز و بشب پاسبان.فردوسی.چو دین را بود پادشاپاسبان
تواین هر دو را جز برادر مخوان.فردوسی.یکی پادشا پاسبان جهان
نگهبان گنج کهان و مهان.فردوسی.که دانش به شب پاسبان منست
خرد تاج بیدارجان منست.فردوسی.بشب پاسبان را نخواهم بمزد
براهی که باشم نترسم ز دزد.فردوسی.چنین گفت پس شاه با پهلوان
که ایدر همی باش روشن روان
شب و روز گرد طلایه بپای
سواران با دانش و رهنمای
همان دیده بان دار و هم پاسبان
نگهدار لشکر بروز و شبان.فردوسی.چو تنگ اندرآمد شبانان بدید
بر آن میش و بز پاسبانان بدید.فردوسی.از آن مرز نشنید آواز کس
غو پاسبانان و بانگ جرس.فردوسی.نه روزش طلایه نه شب پاسبان
سپاه است همچون رمه بی شبان.فردوسی.غو پاسبانان و بانگ جرس
همی آمد از دور از پیش و پس.فردوسی.فرنگیس با رنج دیده بسر
بخواب اندر آورده بودند سر

فرهنگ معین

[ په. ] (اِمر. ) ۱ - نگاهبان، محافظ. ۲ - کسی که از طرف شهربانی مأمور حفظ نظم و آسایش شهر است. ۳ - شب زنده دار.

فرهنگ عمید

۱. (نظامی ) مٲمور نیروی انتظامی و شهربانی (سابق ) که وظیفه اش حفظ نظم و آرامش شهر است.
۲. نگهبان، محافظ، محافظت کننده.
* پاسبان فلک:
۱. [مجاز] ستارۀ زحل، کیوان.
۲. [مجاز] خادم پیر.

فرهنگ فارسی

نگهبان، محافظ، محافظت کننده، مامورشهربانی
( اسم ) ۱- نگاهبان جاندار یزک محافظ مراقب قراول گماشته. ۲- آنکه شب بدرگاه ملوک پاس دارد. ۳- کسی که از طرف شهربانی مامور حفظ نظم و آسایش شهر است. ۴- شب زنده دار. یا پاسبان شب. کسی که در شب پاسبانی میکند عسس. یا پاسبان فلک. ( اسم ) زحل کیوان. یا پاسبان طارم هفتم.( اسم ) زحل کیوان.
حارس نگاهبان

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:نیروی انتظامی

ویکی واژه

(نظامی): پایین‌ترین درجه‌دار نیروی انتظامی و شهربانی سابق، نگهبان، نگاهبان، محافظ.
کسی که از طرف شهربانی مأمور حفظ نظم و آسایش شهر است.
شب‌زنده‌دار.

جمله سازی با پاسبان

برون آمدم من ز زندان اوی بریدم سر پاسبانان اوی
این پاسبانی اما چون دولت تو باقیست جان نیز اگر برآید از جسم فانی من
دل به پرداز از هوای این و آن بر در دل روز و شب شو پاسبان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال امروز فال امروز فال لنورماند فال لنورماند فال انبیا فال انبیا