هم خوان. [ هََ خوا / خا ] ( ص مرکب ) هم سفره. ( یادداشت مؤلف ) : بر او زآن شگفت آفرین خوان شدند به خوردن نشستند و هم خوان شدند.اسدی.هم خوان تو گر خلیفه نام است چون از تو خوردترا غلام است.نظامی.چو هم خوان خضری بر این طرف جوی به هفتادوهفت آب لب را بشوی.نظامی.چه جای عزلت و ملک است کآنجا ساخت همت خوان که عنقا مور خان گشت و سلیمان مرد هم خوانش.خاقانی.
فرهنگ فارسی
هم سفره
فرهنگستان زبان و ادب
{consistent} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] سامانه ای که اجزای آن با یکدیگر همخوانی یا سازگاری داشته باشد متـ . سازگار {consonant} [زبان شناسی] آوایی که در تولید آن نوعی مانع در مسیر جریان هوا ایجاد شود متـ . صامت