نارسا

لغت نامه دهخدا

نارسا. [ رَ ] ( نف مرکب ) نابالغ. ناواصل. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || کوتاه. قاصر.که نتواند رسیدن. قصیر. که رسنده نیست :
همت پستم مرا محروم کرد از کار خویش
میوه نارس نیست دست بینوایان نارساست.قدسی. || که بلند و رسا نیست : آواز نارسا. || کودکی که هنوز به حد بلوغ نرسیده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . || ناقص. خام. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). غیرکامل :
سر نامه را نشأه نام خداست
که بی نام او نشأه ها نارساست.شیخ عبدالعزیز.|| نامناسب. نالایق. نادرست. || بی ادب. گستاخ. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(رَ ) (ص فا. ) ناقص ، کوتاه .

فرهنگ عمید

۱. = ناقص
۲. [قدیمی، مجاز] کوتاه.

فرهنگ فارسی

کوتاه، ناقص
( صفت ) ۱ - نابالغ : [ کودک نارسا] ۲ - کوتاه قیصر : همت پستم مرا محروم کرد از کار خویش میوه نارس نیست دست بینوایان نارساست . ( قدسی لغ. ) یا آواز نارسا . آوازی که بلند و رسا نیست ۳ - ناقص غیر کامل . ۴ - نامناسب نالایق ۵ - بی ادب گستاخ مقابل رسا.

فرهنگستان زبان و ادب

{non-sonorant} [زبان شناسی] ← گرفته

ویکی واژه

ناقص، کوتاه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال تماس فال تماس فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال فرشتگان فال فرشتگان